تکبر گفت: مرا به زیور تواضع بیارایید.
خیانت گفت: تاج امانت بر سر من بگذارید.
وقاحت گفت: مرا با نشانها و امتیازات بیاراید.
شرارت گفت: مرا با لباس نیکی وصلاح بپوشانید.
عفاف گفت: مرا با برگ درخت زیتون مستور دارید.
استبداد گفت: صورت آزادی را برچهره من نقش کنید.
نیرنگ گفت: مرا با جامه اخلاص و صمیمیت ملبس نمایید.
حقیقت گفت: مرا برهنه بگذارید و پیراهن بر من مبندید زیرا من هیچگاه از برهنگی خود شرمسار نیستم .
وقتی به دنیا می آیی در گوشت اذان می گویند؛ وقتی از دنیا می روی برایت نماز می خوانند و چه کم است فاصله اذان تا نماز.